علیرضا انجوی، متولد ۱۱ بهمن ۱۳۷۱، تنها فرزند بازمانده یک خانواده داغدار بود. دو برادرش به بیماری دیستروفی ماهیچه‌ای دوشن مبتلا بودند—یکی در ۱۹ سالگی، دیگری در ۲۱ سالگی جان باخت. پدرش، جانباز جنگ ایران و عراق، سال‌ها با زخم‌های به‌جامانده از جنگ دست و پنجه نرم کرد و سرانجام در سال ۱۳۸۱ از دنیا رفت. مادرش پس از همه این فقدان‌ها، تنها دلخوشی‌اش علیرضا بود—پسر آرام، مسئولیت‌پذیر و مهربانی که همیشه سعی می‌کرد برای او تکیه‌گاه باشد.
علیرضا فارغ‌التحصیل معماری بود، اما نتوانست در رشته خود شغلی پیدا کند. برای تأمین زندگی، در شهرک صدرا مغازه‌ای اجاره کرد و به دانشجویان مشاوره پایان‌نامه می‌داد. با وجود تمام سختی‌ها، امید داشت و رؤیاهایش را دنبال می‌کرد، و تلاش می‌کرد آینده‌ای بسازد، اما در کشوری که رؤیاها را در خون غرق می‌کنند، به او فرصتی داده نشد.
۲۵ آبان ۱۳۹۸، در مسیر خانه، هدف گلوله سرکوبگران قرار گرفت. یک هفته خانواده‌اش را در بی‌خبری نگه داشتند، بعد جسد یخ‌زده‌اش را تحویل دادند و حتی اجازه ندادند او را در کنار پدر و برادرانش به خاک بسپارند.
روزهای آخر، در آخرین پست اینستاگرامی‌اش نوشته بود:
“چقدر خوبه که هنوز میتونم لبخند بزنم… چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم…”
اما این حکومت حتی همین لبخندهای ساده را هم از بهترین فرزندانش گرفت. علیرضا، نامت را فراموش نمی‌کنیم، راهت ادامه دارد.

علیرضا انجوی

Get Involved

Call for Support and Cooperation

Other Members